سیمرغ در شاهنامه.سیمرغ و حمزه.سیمرغ و بازرگان.منطق الطیر. سیمرغ یا جبرئیل؟
سیمرغ
برای ما ایرانیان، سیمرغ از تمام مرغان افسانه ای بیشتر شایان توجه است.زیرا با نام این پرنده عجیب به وسیله اوستا، کتاب دینی باستانی خویش ، آشنا شده ایم.
در کتاب هفتم اوستا آمده است « سئنه صد سال پس از ظهور دین(زرتشت) متولد شد و دویست سال پس از ظهور دین در گذشت » . محققان سئنه را به شاهین و عقاب ترجمه کرده اند... و بی شک بین دو مفهوم سئنه اوستایی و سیمرغ فارسی رابطه ای وجود دارد. یکی از خردمندان روحانی عهد باستان که نام وی سئنه- از نام پرنده مزبور اتخاذ شده بود، روحانی مهمی بود که به طبابت نیز شهرت داشت. بعد ها سئنه ( نام روحانی مذکور) را به معنی لغوی خود (نام مرغ) گرفتند و جنبه پزشکی او را که در اوستا به درختی که آشیانه مرغ سئنه بوده مربوط است، در خدای نامه و شاهنامه به خود سیمرغ دادند.
چنان که در بهرام یشت آمده « کسی که استخوان یا پری از این مرغ دلیر(ورغن = سیمرغ) با خود داشته باشد هیچ مرد دلیری او را نتواند براندازد، آن پر، او را هماره نزد کسان گرامی دارد». در مینو خرد آمده است « آشیان سین مرغ (= سیمرغ) بر درخت هورسپ تخمک است. هر گاه سین مرغ از آن برخیزد هزار شاخه از آن درخت بروید و چون بر آن نشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم هایش پراکنده گردد».
عطار، با لفظ سیمرغ (سی + مرغ) بازی لطیفی کرده است و معروفترین منظومه خود را بر آن نهاده است. اما (سی) در آغاز کلمه به معنای عدد نسیت. سیمرغ در اصل (سینمرغ) بوده و (سین) در زبان باستان به معنی باز بوده است. بنا بر این سینمرغ به معنای باز شکاری است.
در زبان عربی معادل سیمرغ «عنقا» است. زکریای رازی عنقا را چنین وصف میکند: بزرگترین مرغان است و گویند فیل و کرگدن را برباید، و گویند در قدیم الزمان میان حیوان بودی و چون خباثت او بسیار شد مردم از او متألّم میشدند، تا یک بار عروسی بربود؛ یکی از پیغمبران دعا کرد، حق تعالی او را از میان ببرد و در بعضی از جزایر بحر محیط است، جایی که بنی آدم آنجا نرسد و گویند در آن جزایر حیوانات هستند و عنقا از آنان صید نکند؛ زیرا که ایشان در اطاعت عنقا باشند و از ایشان صید نکند؛ الا ماهی عظیم و اژدهایی و پاره ای از آن بخورد و باقی برای حیوانات گذارد. واگر کسی در دریا گم شود عنقا او را به راه آورد.
سیمرغ در شاهنامه
سیمرغ که نخست بر درخت هروسپ تخمک آشیان داشت، به روایت فردوسی؛ هنگام زاده شدن زال از مادر به البرز کوه نقل مکان کرده بوده است و در نهایت به قله قاف رفت. و این هم داستان.
سام نریمان ماه رویی در شبستان داشت و از او به آوردن فرزندی امیدوار بود. ماه روی از سام بار گرفت و پسری زاد سپید موی. جهان پهلوان از دیدن فرزند سپید موی سخت غمگین گشت و از نوزاد خود روی بتابید. سپس زال را به کوه دماوند بردند که جایگاه سیمرغ بود.سیمرغ که در پی غذا برای جوجه های خود بود زال را یافت و به لانه برد. بچه گان سیمرغ را مهر جنبید و از خوردن او پرهیز کردند.سیمرغ برای تغذیه زال نازک ترین شکار ها را برمی گزید و خونشان را در گلوی نوزاد می ریخت تا آن کودک خرد پرمایه گشت و مردی سروبالا شد. از حال وی به سام آگهی رسید و بر اثر خوابی ترسناک روی به البرز کوه آورد و خواستار فرزند شد. اما بر شدن به بالای کوه امکان پذیر نبود. ناگزیر سیمرغ پس از آنکه زال را به رفتن نزد پدر راضی کرد، او را از ستیغ کوه بر گرفت و نزد پدر نهاد. زال علاوه بر سخن گفتن که از سیمرغ فرا گرفته بود ، دانش های بسیار نیز از او آموخته بود . نام دستان را نیز سیمرغ بر وی نهاد. در هنگام وداع سیمرغ چند پر خویش را به زال داد که در هنگام سختی آتش زند. از این پس هر گاه زال در کاری فرو میماند پر سیمرغ را به آتش می نهاد.
اولین بار به هنگام زاده شدن رستم چون زادن پهلوان زاده ای بدان تن و توش نه تنها دشوار بلکه نا ممکن بود، زال از سیمرغ استمداد کرد. دستوراتی که سیمرغ برای زاده شدن رستم به زال داد بسیار شبیه عمل سزارین امروزی است. و رستم به مدد دستورات سیمرغ سالم به دنیا آمد.
با دیگر در رویارویی رستم و اسفندیار است که چون رستم از مصاف با اسفندیار رویین تن فرو ماند، زال از سیمرغ کمک خواست . سیمرغ پر خویش را به وی داد که بر زخمهای رستم بمالد تا شفا یابد. سپس رستم را به مکان درختی(هروسپ تخمک) راهنمایی کرد و به او گفت که تیری با دو پیکان و سه پر از چوب درخت مذکور بسازد و به چشمان اسفندیار که تنها نقطه آسیب پذیر وی بود بزند. در نهایت سیمرغ به دست اسفندیار کشته میشود.
سیمرغ و حمزه
در افسانه ها و داستانهای عامیانه فارسی ماجراهای تازه برای سیمرغ پدید آمده است . یکی از این گونه ماجراها سرگذشت سیمرغ است با حمزه بن عبد المطلب عمّ رسول اکرم .
در داستان بیست و سوم و بسیت و چهارم این مجموعه دو حادثه برای حمزه روی میدهد که در یکی سیمرغ به یاری وی می آید و در دیگری به تیر حمزه جان می سپارد. در تحریر جدیدتر قصه حمزه، این ماجرا صورت دیگری به خود گرفته است.در آنجا حمزه اژدهایی را که از درخت بالا میرفت و قصد خوردن جوجگان سیمرغ را داشت میکشد و پاره پاره کرده و نزد جوجگان می افکند.و سیمرغ به پاس این نیکی او را بر پشت خویش گرفته و از هفت دریا میگذراند.
ظاهراَ این هفت دریا تمام دریای آب نبوده است. یکی از این دریاها دریای آهن ربا است که چون حمزه خنجری با خود برداشته بیم آن دارد که خود و سیمرغ در دریا غرق شوند و ناگزیر خنجر را به دریا می اندازد. چون سیمرغ از حمزه خواستار خدمتی میشود، حمزه بدو میگوید مرا به آدمیزاد برسان و سیمرغ در جواب میگوید «من به جهت قضا و قدر شرمنده ام، به آدمی زاد نمیتوانم آمد، اگر در قاف کاری داری بگو. امیر گفت کاری ندارم» سپس سیمرغ پر خوش را به او میدهد که بر پیشانی ببندد. قدری که حمزه راه میرود مرغی میبیند از سیمرغ بزرگتر که به امیر حمله میکند.امیر او را به خم کمند در آورد. آن مرغ به زبان در آمده گفت، دلاور من پر سیمرغ را در سر تو دیدم گفتم البته قصد او کرده ای. امیر نیکی که به سیمرغ کرده بود بیان کرد و مرغ را رها کرده روانه شد.....
سیمرغ و بازرگان
یکی از بازرگانان حکایت کرد که در دریا گم شدیم، سوادی عظیم دیدیم چون ابری؛ ملاحان گفتند آن سیمرغ است. جهد کردند تا بر آن سوار شدند، آن گاه آواز برداشتند و سیمرغ در هوا میرفت و ما مرکب در سایه او میراندیم؛ و گویند عمر او را کسی نداند. چون بیضه نهد (تخم بگذارد) المی سخت بدو رسد. باید نر برود و آب به منقار آورد و او را حقنه کند تا بیضه نهد. آنگاه نر او را در زیر پر گیرد و ماده به طلب صید رود و به مدت صد و بیست و چنج سال بیضه آورد و هر سال یک بیضه آورد و بیضه او به بزرگی یک خانه باشد.چون بچه آورد نر باشد ماده هیزم بسیار جمع کند و نر پر خود را بر آن هیزم ها زند و برافروزد تا سوخته شود و آن بچه نر جفت ماده شود و اگر بیضه ماده بود هم چنین کند.
منطق الطیر
منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دستهٔ خاصی از انسانها تصویر میشود. سختی های راه باعث میشود مرغان یکی یکی از ادامه راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف میرسند و در حالتی شهودی در مییابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «دکتر شفیعی کدکنی» بر این باورند که در این داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است. سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادراک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه». سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است، نیز میشود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار میدهد.
سیمرغ یا جبرئیل؟
پژوهشگر دیگر ادبیات، «دکتر پورنامداریان»، بر این باور است که در این داستان، سیمرغ در حقیقت رمز «جبرئیل» است. چرا که تقریباً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است. صورت ظاهری آنها (بزرگ پیکری،شکوه و جمال، پر و بال) به هم شباهت دارد. بنا بر آیهٔ یک سوره «فاطر» فرشتهها بال دارند. در داستان زال و سیمرغ، سیمرغ واسطهٔ نیروی غیبی است و زال هم سیمایی پیامبر گونه دارد. این ارتباط بی مانند به ارتباط جبرئیل (فرشتهٔ وحی) و پیامبران نیست. شبیه داستان پرورش کودک بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی وجود دارد.